اوحدی مراغهای (غزلیات)
ظاهر
- ماییم و سرکویی، پر فتنهی ناپیدا
- سلام علیک، ای نسیم صبا
- گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا
- قراری چون ندارد جانم اینجا
- شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
- پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
- چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟
- درد سری میدهیم باد صبا را
- مبارک روز بود امروز، یارا
- در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
- بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟
- چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا
- من چه گویم جفا و جنگ ترا؟
- دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
- باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
- مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را
- پیشآر، ساقی، آن می چون زنگ را
- اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
- ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
- گر وصل آن نگار میسر شود مرا
- به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
- چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا
- حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا
- دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را
- به خرابات برید از در این خانه مرا
- غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا
- آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
- زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را
- آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را
- نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
- چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را
- با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟
- دلم در دام عشق افتاد هیلا
- نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما
- ای چراغ چشم توفان بار ما
- ای غم عشق تو یار غار ما
- تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟
- چو آشفته دیدی که شد کار ما
- از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
- ای پرتو روحالقدس تابان ز رخسار شما
- مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
- دراز شد سفر یار دور گشتهی ما
- پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهی ما
- حلوای نباتست لبت، پسته دهانا
- ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها
- رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟
- باد سهند بین که : برین مرغزارها
- ای سفر کرده، دلم بیتو بفرسود،بیا
- سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا
- نوبهارست و دل پر هوس و بادهی ناب
- نیست در آبگینه آتش و آب
- هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
- یا بپوش آن روی زیبا در نقاب
- امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب!
- زان دوست که غمگینم، غم خوار کنش، یارب
- بت خورشید رخ من بگذارست امشب
- پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟
- بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب
- مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
- مهر گسل گشت یار، عهد شکن شد حبیب
- اشک ما آبیست روشن در هوات
- تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
- حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
- بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟
- روزگار از رخ تو شمعی ساخت
- ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت
- رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت
- جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
- تا دل ما با تو کرد روی ارادت
- چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت
- ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت
- گرچه صد بارم برانند از برت
- نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟
- ای ز لعلت قیمت یاقوت پست
- بهار آمد و باغ پیرایه بست
- بی تو نکردیم به جایی نشست
- آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست
- آن زخم، که از تو بر دل ماست
- این همه پروانها، سوخته از چپ و راست
- پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست
- کار ما امروز زان رخ با نواست
- مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست
- باز مخمورم، کجا شد ساقی؟ آن ساغر کجاست؟
- یارب، این مهمان چون ماه از کجاست؟
- ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟
- نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست
- نهان از نهان کیست؟ دلدار ماست
- روزهداران را هلال عید ابروی شماست
- تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
- لاله افیون در شراب انداختست
- آن ترک پری چهره، که مانند فرشتست
- دلم ز هر دو جهان مهر پروریدهی تست
- آن فروغ لالهی یا برگ سمن، یا روی تست؟
- عالمی را دشمنی با من ز بهر روی تست
- بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست
- این نوبت آب دیده ز هنجار دیگرست
- ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
- دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
- صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
- هم ز وصف لبت زبان خجلست
- انجمن شهر ملای گلست
- از جام عشق بین همه باغ و بهار مست
- دل مست و دیده مست و تن بیقرار مست
- روی تو، که قبلهی جهانست
- ماهی، که لبش بجای جانست
- حسن خوبان عزیز چندانست
- درد دلم را طبیب چاره ندانست
- این باغ سراسر همه پر باد وزانست
- عشق روی تو نه در خورد دل خام منست
- گر به دست آوریم دامن دوست
- سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست
- آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست
- آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
- مرا سر بلندی ز سودای اوست
- دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
- در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟
- پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست
- ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست
- ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
- هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
- دلبر، چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟
- ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست
- آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست
- ز ما بودی، جدا بودن روا نیست
- جز نقش تو در خیال نیست
- ای مدعی، دلت گر ازین باده مست نیست
- چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟
- ای آنکه پیشهی تو بجز کبر و ناز نیست
- هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست
- گر سری در سر کار تو شود چندان نیست
- عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست
- با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست
- جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست
- عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست
- در خرابات عاشقان کوییست
- گو: هر که در جهان به تماشا رویدو گشت
- دوش چون چشم او کمان برداشت
- مگر پیر سجاده حال نداشت؟
- نگر: مگرد گر آن سر و سیم بر بگذشت؟
- تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
- ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت
- دیگر آن حلقه و آن دانهی در در گوشت
- در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
- تا بر دوست بار نتوان یافت
- آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت
- چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت
- دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت
- زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت
- به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت
- ترک من ترک من خستهدل زار گرفت
- چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت
- عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت
- سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت
- مرا حدیث غم یار من بباید گفت
- شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت
- زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت
- ای عید روزهداران ابروی چون هلالت
- زهی! شب نسخهای از زلف و خالت
- سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت
- ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟
- هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت
- گفته بودم با من: کان جا نباید رفتنت
- ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت
- ای طیرهی شب طرهی خورشید پناهت
- بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت
- ای شب تیره فرع گیسیویت
- بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
- روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد
- باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد
- هیچ اربه صید دلها در زلف تابت افتد
- ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد
- چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد
- یاد تو ما را چو در خیال بگردد
- کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد
- عشق و درویشی و تنهایی و درد
- نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد
- هر دم از خانه رخ بدر دارد
- دلی، که میل به دیدار دوستان دارد
- شاهد من در جهان نظیر ندارد
- حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
- وجود حقیقت نشانی ندارد
- بمیرم چشم مستت را که جانم زنده میدارد
- روی خود بنمود و هوش از ما ببرد
- موی فشانم دگر عشق به درها ببرد
- طراوت رخت آب سمن تمام ببرد
- از عشق تو جان نمیتوان برد
- دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
- خاک آن بادیم کوبر آستانت بگذرد
- به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد
- ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد
- باد بویی از دو زلفت وام کرد
- هوست معتکف خانهی خمارم کرد
- دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد
- وصف روی آن پسر خواهیم کرد
- چاره سگالیدنم فایدهای چون نکرد
- جز لبم شرح میان او نکرد
- دلم جز تو آهنگ یاری نکرد
- به یک نظر دل شهری شکاردانی کرد
- دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد
- ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد
- عشق بیعلت ترنج دوستی بار آورد
- پیری که پریرم ز مناجات بر آورد
- هر کس که در محبت او دم برآورد
- سوز تو شبی بسازم آورد
- بی تو دل من دمی قرار نگیرد
- صفات قلندر نشان برنگیرد
- چو دل شد زان او هرگز نمیرد
- تیر از کمان به من اندازد
- رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد
- چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد
- دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد
- زلف را تاب دام و خم برزد
- چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد
- مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد
- اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد
- فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد
- تویی که از لب لعلت گلاب میریزد
- هر سحرم ز هجر تو ناله بر آسمان رسد
- جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟
- با زلف او مردانگی باد صبا را میرسد
- حدیث آرزومندی قلم دشوار بنویسد
- آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد
- پرسش خستهای روا باشد
- تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد
- دلی که با سر زلف تو آشنا باشد
- نمیبینم بت خود را، نمیدانم کجا باشد؟
- تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد
- بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد
- هر که آن قامت و بالای بلندش باشد
- بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد
- مستیم و مستی ما از جام عشق باشد
- گدایی را که دل در بند یار محتشم باشد
- روزی که از لب تو بر ما سلام باشد
- معشوقه پی وفا نباشد
- اگر گوش بر دشمنانت نباشد
- هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد
- باید که مال دنیا مسمار دل نباشد
- چون قد تو در چمن نباشد
- رنگینتر از رخ تو گل در چمن نباشد
- سر عشق از خرد برون باشد
- بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد
- هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد
- با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟
- آن کس که دلیش بوده باشد
- او همانا نابهی شبهای من نشنیده باشد
- چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟
- بیروی تو جان در تن بیمار همی باشد
- ز بلبل بوستان پر ناله و فریاد خواهد شد
- موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد
- حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد
- گل ز روی او شرمسار شد
- خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد
- دل اسیر حلقهی آن زلف چون زنحیر شد
- کمان مهر ترا چرخ چنبری نکشد
- یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد
- دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد
- چه عشقست این که در دل شد؟
- جهان از باد نوروزی جوان شد
- عشق را پا و سر پدید نشد
- هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد
- هیچ روز آن رخ به فرمانم نشد
- کسی که چشمهی چشمش چنین ز گریه بجوشد
- تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
- نه آخر دل من خراب از تو شد؟
- گر به کام دل رسید از یار خود یاری چه شد؟
- به من از دولت وصل تو مقرر میشد
- هزار قطرهی خونم ز چشم تر بچکد
- عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد
- زین بیش نباید خفت، ای یار که دزد آمد
- بید بشکفت و گل به بار آمد
- سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد
- هزار نامه نوشتم، یکی جواب نیامد
- عمری که نه با تست کسش عمر نخواند
- هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند
- صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند
- سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند
- رخ تو بجز جور و خواری نداند
- کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟
- هر که در حلقهی زلف تو گرفتار بماند
- از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند
- چون عشق در آید، قدم سر بنماند
- خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
- دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند
- نقش لب تو از شکر و پسته بستهاند
- اول فطرت که نقش صورت چین بستهاند
- فرش زمردین به زمین در کشیدهاند
- دشمنان گویی دگر در کار ما کوشیدهاند
- باز شادروان گل بر روی خار انداختند
- یوسف ما را به چاه انداختند
- دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند
- تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند
- کی مرا نزد تو همچون دگران بگذارند؟
- آن نه من باشم که چون میرم به تابوتم برند
- چون ز بغداد و لب دجله دلم یار کند
- جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
- کرا بر تو فرستم که شرح حال کند؟
- هر زمان آشفتهدل نامم کند
- هر نفسی عشق او بیدل و دینم کند
- دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند
- مطرب، مهل که محنت و غم قصد جان کند
- دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند
- در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند
- یار آن کسی بود که به کارت نگه کند
- نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند
- عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند
- ترک ستم پرست من ترک جفا نمیکند
- صبری کنیم تا ستم او چه میکند؟
- دلدار دل ببرد و زما پرده میکند
- نی بین که چون به درد فغانی همی کند؟
- گر کسی در عشق آهی میکند
- جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
- قلندران تهی سر کلاه دارانند
- در بند غم عشق تو بسیار کسانند
- خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
- گر نقش روی خوب تو بر منظری کنند
- مردم شهرم به میخوردن ملامت میکنند
- آنرا که جام صافی صهباش میدهند
- چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون مینهند
- ز دور ار ترا ناتوانی ببیند
- آنرا که چون تو لاله رخی در سرا بود
- دل از فراق شما دردمند خواهد بود
- همیشه تا تن من برقرار خواهد بود
- تا کی از هجر تو بیخواب و خورم باید بود؟
- دوشم از وصل کار چون زر بود
- نازنینا، حسن و خوبی با وفا بهتر بود
- آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟
- دیگی که پار پختم چون ناتمام بود
- ترا که گفت؟ من بیتو میتوانم بود
- میان ما و تو دوری به اختیار نبود
- سر دردم بر طبیب آسان نبود
- دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود
- این چنین نقشی اگر در چین بود
- روز هجران آن نگار این بود
- من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟
- دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود
- هر که با عارض زیبای تو خوکرده بود
- به سر زلف سیه دوش گره برزده بود
- خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
- روز وداع گریه نه در حد دیده بود
- عشق همان به که به زاری بود
- غیر ازو هر چه هست بازی بود
- روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود
- ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟
- در هر ولایتی ز شرف نام ما رود
- آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود
- گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود
- ترا چه تحفه فرستم که دلپذیر شود؟
- رخت دل بدزدد نهان شود
- هر که او بیدق این عرصه شود شاه شود
- در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود
- فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود
- بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود
- کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
- شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود
- بریدن حیفم آید بعد از آن عهد
- گفتی: ز عشق بازی کاری نمیگشاید
- تو آن گم کرده را مشنو که بیزاری پدید آید
- برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
- سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید
- گر آن کاری که من دانم بر آید
- مرا از بخت اگر کاری برآید
- مرا گر ز وصل تو رنگی برآید
- هر که مشغول تو گشت از دگران باز آید
- هر کرا چون تو پریزاده ز در باز آید
- دل سرمست من آن نیست که باهوش آید
- مرا کجا سر زلفت به زیر چنگ آید؟
- سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میید
- دیریست که یار ما نمیآید
- دلی که در سر زلف شما همی آید
- دل میبرد امشب ز من آن ماه، بگیرید
- باز پیوند، که دوری به نهایت برسید
- نالهی بلبل شوریده به جایی برسید
- من کشتهی عشقم،خبرم هیچ مپرسید
- دوشم فغان و ناله به هفت آسمان رسید
- ای مردم کور، این چه بهارست ببینید
- هر که از برگ و از نوا گوید
- به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهیچون خور
- وقت گلست، ای غلام، روز می است، ای پسر
- بگشای ز رخ نقاب دیدار
- ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار
- مگذر، ای ساربان، ز منزل یار
- هر دم برم به گریه پناه از فراق یار
- تن به تو دادم، دل و جانش مبر
- از باده در فصل خزان افتان و خیزان نیکتر
- زلف مشکینت چو دامست، ای پسر
- یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر
- هیچ نقاشی نیامیزد چنین رنگ، ای پسر
- من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر
- دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر
- نیک میخواهی که: از خود دورم اندازی دگر
- جانا، ضمیرت حال ما نیکو نمیداند مگر؟
- کاکل کافرانه بین، زیور گوش او نگر
- ای دل، بیا و در رخ آن حور مینگر
- دل من فتنه شد بر یار دیگر
- تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر
- ای ساربان، که رنج کشیدی ز راه دور
- همه عالم پرست ازین منظور
- باد بهار میدمد و من ز یار دور
- شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر
- گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیر
- صنما، بیتو مرا کار به جان آمده گیر
- پاکبازان را چه خارا و چه خز؟
- صاحب روی خوب و زلف دراز
- من بدین خواری و این غربت از آن راه دراز
- منم غریب دیار تو، ای غریبنواز
- آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز
- یار ار نمیکند به حدیث تو گوش باز
- ما در بر وی خلق فرو بستهایم باز
- اگر نوبهاری ببینیم باز
- عنایتیست خدا را به حال ما امروز
- گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز
- هر چه گویم من، ای دبیر، امروز
- کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز
- گلت بنده گردید و شمشاد نیز
- در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز
- در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
- بیا، که صفهی ما بوریای میکده بس
- به رخ شمع شبستانم تویی بس
- ای صبا، یار مرا از من بییار بپرس
- ای صبا، از من آشفته فلان را میپرس
- عشرت بهار کن، که شود روزگار خوش
- دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش
- نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش
- سخت زیبا دلبرست او، چشم بد دور از رخش
- جفت شادیست بعید، آنکه تو داری شادش
- چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش
- درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش
- چو نام او همی گویی به نام خود قلم در کش
- دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش
- که میبرد خبر عاشقان شیفته حالش؟
- دیده گر لایق آن نیست که منزل کنمش
- گر دستها چو زلف در آرم به گردنش
- نیست عیب ار دوست میدارم منش
- امروز گم شدم: تو بر آهم مدار گوش
- بباد صبا گفتم از شوق دوش
- پستهی آن ماه مروارید گوش
- دو هفتهی دگر از بوی باد مشک فروش
- ای رخت خرم و دهانت خوش
- دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
- با یار بیوفا نتوان گفت حال خویش
- باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟
- گر بنگری در آینه روزی صفای خویش
- مردی به هوش بودم و خاطر بجای خویش
- گفتم: به چابکی ببرم جان ز دست عشق
- دلم خرقهای دارد از پیر عشق
- ز حسن تو پیدا شد آیین عشق
- ای پیکر خجسته، چه نامی؟ فدیت لک
- زاهدان را گذاشتیم به جنگ
- ما به ابد میبریم عشق ترا از ازل
- که رساند به من شیفتهی مسکین حال؟
- گفتم: ز درد عشق تو گشتم چنین به حال
- من نخواهم برد جان از دست دل
- نگفتم: کین چنین زودت به جان اندر بکارم دل؟
- دیوانه میشد از غم او گاه گاه دل
- ای به خار هجر ما را سفته دل
- نازنین، عیب نباشد، که کند ناز، ای دل
- سودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل
- نه به اندازهی خود یار گزیدی، ای دل
- زهی! ز دست رقیبان گذر به کوی تو مشکل
- خیز، که در میرسد موکب سلطان گل
- . . .
- ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل
- مستم از بادهی مهر تو، مرا مست مهل
- گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم
- توبه کردم ز توبه کردن خام
- قاصرات الطرف فی حجب الخیام
- من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام
- من درین شهر پای بند توام
- ماهرویا، عاشق آن صورت پاک توام
- من چو همین حرف الف دیدهام
- فاش گشت آن ماجری، کز مرد و زن پوشیدهام
- به مسجد ره نمیدانم، گرفتار خراباتم
- تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم
- اگر به مجلس قاضی نمودهاند که: مستم
- ای زاهد مستور، زمن دور، که مستم
- صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
- گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم
- من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
- دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
- چو بر سفینهی دل نقش صورت تو نبشتم
- پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم
- تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم
- شب دوشینه در سودای او خفتم
- نبض دل شوریدهی محرور گرفتم
- چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم
- خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم
- مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
- ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
- دگر رخت ازین خانه بر در نهادم
- معراج ما به روح و روان بود صبح دم
- اگر آن یار سیه چرده ببیند رخ زردم
- غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
- هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
- من بادهی عشق نوش کردم
- ز عشقت روز اول من به شهر اندر ندی کردم
- بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم
- میخانه را بگشای در، کامروز مخمور آمدم
- از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم
- چو چشمش راه دل میزد من بیدل کجا بودم؟
- مدتی من به کام خود بودم
- نه پیش ازین من بیگانه آشنای تو بودم؟
- آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم
- دی ره میخانه باز یافته بودم
- من دلداده از آنروز که دیدار تو دیدم
- تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم
- به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم
- چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم
- عمریست تا ز دست غمت جامه میدرم
- همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم
- به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
- تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
- درون خود نپسندم که از تو باز آرم
- سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
- گر او پیدا شود بر من به شیدایی کشد کارم
- منازل سفرت پیش دیده میآرم
- من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
- گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم
- من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
- ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم
- صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم
- چشم جان بر اثرت میدارم
- صد بار ز مهرت ار بمیرم
- گر چه در پای هوی و هوست میمیرم
- مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم
- به غم خویش چنان شیفته کردی بازم
- نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم
- برخیزم و دلها را در ولوله اندازم
- بیار آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم
- گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم
- روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم
- گمان مبر که: به جور از بر تو برخیزم
- من مستم و ز مستی در یار میگریزم
- مرا مجال نباشد که: یار او باشم
- سخن بگوی چو من در سخن نمیباشم
- عیب من نیست که: در عشق تو تیمار کشم
- یارب، تو حاضری که ز دستش چه میکشم؟
- دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم
- عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم
- ای چاه زنخدانت زندان دل ریشم
- به تازه باد جدایی گلی ببرد ز باغم
- من دل به ننگ دارم و از نام فارغم
- صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم
- وه! که امروز چه آشفته و بیخویشتنم
- آن دوست که میبینم، آن دوست که میدانم
- درهجر تو درمان دل خسته ندانم
- دلم زندان عشق تست و زندانی درو جانم
- نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم
- پر از دل مپرس، ای پری، من چه دانم؟
- دل خود را به دیدار تو حاجتمند میدانم
- چو بدیدی که: ز غشقت به چه شکل و به چه سانم
- زلف مشکینت چو دامست، ای صنم
- تختگاه حسن را قد تو شاهست، ای صنم
- تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم
- گر شبی چارهی این درد جدایی بکنم
- به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم
- بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم
- جای آن دارد که: من بر دیدها جایت کنم
- آمدهام که صف این صفهی بار بشکنم
- شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم
- نظر چو بر لب و دندان یار خویش کنم
- فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟
- تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟
- درمان درد دوری آن یار میکنم
- به ذکر تو من شادمانی کنم
- ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم
- درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم
- دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم
- ز چشم خلق هوس میکند که گوشه گزینم
- نه مانند تو زیبایی ببینم
- زلف تو اگر به تاب میبینم
- مشتاق یارم و به در یار میروم
- به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم
- گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم
- تا کی به در تو سوکوار آیم؟
- گر یار شوی با من، در عهد تو یار آیم
- تا بر آن عارض زیبا نظر انداختهایم
- چون ساعدت مساعد آنست رشتهایم
- ما تا جمال آن رخ گلرنگ دیدهایم
- ما نور چشم مادر این خاک تیرهایم
- باز قلندر شدیم، خانه بر انداختیم
- بندهی عشقیم و سالهاست که هستیم
- آن پرده برانداز، که ما نور پرستیم
- امروز عید ماست، که قربان او شدیم
- ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم
- دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
- مادر غم هجران تو، گر زانکه بمیریم
- حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم
- عقل صوفی را مهار اندر کشیم
- کجاست منزل آن کوچ کرده؟ تا برویم
- مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم
- از عشق دوری چون کنم؟ کین عشق مستوری شکن
- باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن
- تخت شاهی دارد آن ترک ختن
- چو آتشست به گرمی هوای تابستان
- نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان
- یاران و دوستداران جمعند و جام گردان
- دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
- دلها بربودند و برفتند سواران
- مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟
- به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران
- کیست آن مه؟ که میرود نازان
- ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟
- ای پیک نامه بر، خبر او به ما رسان
- ای صبا، حال من بدو برسان
- این دلبران که میکشدم چشم مستشان
- شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان
- تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان
- کأس می در دست و کوس عشق بر بامستمان
- قصهی یار سبک روح نگفتم به گرانان
- به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
- آن کمان ابرو به تیر انداختن
- تا به کی این بستن و بگسیختن؟
- ترا رسد گره مشک بر قمر بستن
- امشب ز هجر یار بخواهم گریستن
- سهل باشد روزه از نانی و آبی داشتن
- چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن
- شیرینتر از دلدار من دلدار نتوان یافتن
- از تو میسر نشد کنار گرفتن
- تا ندانی ز جسم و جان مردن
- بار بربستیم، ازین منزل به در باید شدن
- مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن
- از تو مرا تا به کی بیسر و سامان شدن؟
- ای خواجه، چه آوردی زین خانه بدر بودن؟
- دوستی با دشمنان ما مکن
- چشمم کنار دجله شد، جز یاد بغدادم مکن
- باغ جهان روی تست، رای گلستان مکن
- ای میر ترکان عجم، ترک وفاداری مکن
- نفسم گرفت ازین غم، نفسی هوای من کن
- جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
- سر دل گویی، ز جان اندیشه کن
- خلاف دشمنان روزی نظر بر دوستان افگن
- چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من
- چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من
- سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من
- عشق نورزیده بود جان سبکبار من
- هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من
- نه بییادت برآید یک دم از من
- بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
- دشمن دون گر نگفتی حال من
- نگارا، چرا شدی نهان از نهان من؟
- عشق را فرسودهای باید چو من
- ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من
- جور دیدم، تا بدید آن خسرو خوبان که؟ من
- ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من
- دوست با کاروان کن فیکون
- ای مکان تو از مکان بیرون
- شب میبینم اندر خواب و میگویم: وصالست این
- دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین
- حلقهی زرین بر آن گوش گهربندش ببین
- منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین
- آن تیر غمزه را دل خلقی نشانه بین
- از بند زلفش پای ما مشکل گشاید بعد ازین
- در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین
- من از مادری زادم که پارم پدر بود او
- بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
- ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او
- در صدد هلاک من شیوهی چشم مست تو
- گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو
- ای دلبر سنگین دل، فریاد ز دست تو
- تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو
- گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو
- درین لشکر، که میبینی، سواری نیست غیر از تو
- تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو
- گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو
- ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو
- ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو
- ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو
- ای خرمن گل خوشهچین پیش تن و اندام تو
- ای رشک گل تازه رخ چون سمن تو
- ای ترک، دل ما را خوشدار به جان تو
- به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو
- به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو
- زود شود باز بستهی تو
- دل من خستهی یاریست بیتو
- گر چه زان ما گشتی، سر ما چه دانی تو؟
- ای مدد تیره شب از موی تو
- سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو
- گل در قرق عرق کند از شرم روی تو
- دل به تو دادیم و شکستی، برو
- حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو
- امشب از پیش من شیفته دل دور مرو
- آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو
- ای دل مکن، بهر ستمی این نفیر ازو
- عمر که بیاو گذشت، ذوق ندیدیم ازو
- گر دهد یارت امان ایمن مشو
- دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
- ای ز چین و حلقهی زلف سیاه
- چون همه ملک وجود خانهی شاهست و شاه
- آن تیر بالا را ببین: ز ابرو کمانها ساخته
- ای جان من ز هجر تو در تن بسوخته
- روز عید آن ترک را دیدم پگاه آراسته
- خیانتگر خیانت کرد و ما دل در خدا بسته
- روی زیبا نتوان داشت نهان پیوسته
- ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته
- کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته
- آن گل سوریست در کلاله نهفته
- ای از عرب و از عجمت مثل نزاده
- عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده
- ببخشا، ای من مسکین به دل در دامت افتاده
- ای مرغزار جانها لعل تو آب داده
- ساقیا، خیز و یک دو جام بده
- کام دل تنگ از آن تنگ دهانم بده
- یا به نزد خویشتن راهم بده
- شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده
- ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده
- چیست آن شهریار در پرده؟
- دلی میباید اندر عشق جان را وقف غم کرده
- خیز و کار رفتنت را ساز ده
- آنکه میخواست مرا بیدل و بییار شده
- روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده
- ای ز زلفت عقل در دام آمده
- کیست دگر باره این؟ بر لب بام آمده
- ازین نرگس و گل غرورم مده
- ای مردگان، کجایید؟ اینک مسیح زنده
- عاشقان درد کش را دردی میخانه ده
- ای داده روی خوب تو از حسن داد دیده
- نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده
- مینالم ازین کار به سامان نرسیده
- ای بر فلک از رخ علم نور کشیده
- ماییم و خراباتی پر بادهی جوشیده
- چمن پر گهر شد ز باران ژاله
- دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله
- در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله
- ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه
- بر در میخانه این غلغل و آن طنطنه
- پدید نیست اسیران عشق را خانه
- سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه
- گرد مغان گرد و بادهای مغانه
- بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه
- ای در غم عشقت مرا اندیشهی بهبود نه
- ای شهر شگرفان را غیر از تو امیری نه
- آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوه
- خانهی صبر مرا باز برانداختهای
- ثوابست پرسیدن خستهای
- یارب! تو دوش با که به شادی نشستهای؟
- با دگری بر غم من عقد وصال بستهای
- بر گل از عنبر کمندی بستهای
- ای که تیر بیوفایی در کمان پیوستهای
- آن خط عنبرین که چو آبش نبشتهای
- باز به رسم سرکشان راه جفا گرفتهای
- من که باشم؟ در زیان افتادهای
- باز به تنها چنین عزم کجا کردهای؟
- دلبرا، روز جدایی یاد ما میکردهای
- همچو گل صد گونه رنگ آوردهای
- در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای
- ای که دیگر بیگناه از من عنان پیچیدهای
- زان شکرین لب گر شبی کردم شکار بوسهای
- آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟
- در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
- ای ماه و مشتری ز جمالت قرینهای
- ببر، ای باد صبحدم، بده ای پیک نیکپی
- ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی
- با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی
- چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی
- دولت ز در باز آمدی ما را پس از بیدولتی
- کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
- دانهای بر روی دام انداختی
- اگر چه از برمن بارها چو تیر بجستی
- ای برون از بلندی و پستی
- دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی
- کدامین نقشبند این نقش بستی؟
- میی کو ترا میرهاند ز مستی
- ما را چو توانی که ز خود دور فرستی
- بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی
- چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
- خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
- گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی
- زین دایره تا بدر نیفتی
- او را که در سماع سخن نیست حالتی
- جان را ستیزهی تو ندارد نهایتی
- سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی
- ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی
- نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی
- مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی
- نظری گر ز سر لطف به کارم کردی
- نگارا، یاد میداری که یاد ما نمیکردی؟
- ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
- بر خستهای ملامت چندین چه میپسندی؟
- نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهری و پیوندی
- زهی! زلف و رخت قدری و عیدی
- ما با تو رسم یاری گفتیم اگر شنیدی
- دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری
- روی در پرده و از پرده برون مینگری
- باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری
- پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری
- ز تورانیان تنگ چشمی سواری
- ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری
- من به هر جوری نخواهم کرد زاری
- ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری
- شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
- برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری
- هر به عمری نزد خود روزی به مهمانم بری
- او شوی چو خود را تو از میانه بر گیری
- بر من نمینشینی نفسی به دلنوازی
- ز برنا پیشگان آموز و رندان رسم سربازی
- دل من دردمند تست درمانش نمیسازی
- عالمی را به فراق رخ خود میسوزی
- هزار بار بگفتم که: به ز جان عزیزی
- باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی
- جهد بکن تا که به جایی رسی
- تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟
- بخت یار ما باشد گر تو یار ما باشی
- ز راه دوستی گفتم: دلم را چاره بر باشی
- سنت آنست که خاک کف پایش باشی
- حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی
- نه پیمان بستهای با من؟ که در پیمان من باشی
- بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی
- گل بین، گرفته گلشن ازو آب و رونقی
- ای ترک حور زاده، ز تندی و کودکی
- بر ما ستم و خواری، ای طرفه پسر تا کی؟
- جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟
- با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی
- گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی؟
- ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی
- نه بیگانهای، ای بت خانگی
- از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
- ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی
- سرم بیدولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟
- آنخان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی
- زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی
- ای غنچه با لب تو ز دل کرده همدمی
- ای داده بر وی تو قمر داو تمامی
- به خرابات گذارم ندهند از خامی
- شاد گردم که هر به ایامی
- گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی
- مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
- اگر هزار یکی زان جمال داشتمی
- دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی
- نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی
- ای تن و اندامت از گل خرمنی
- سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
- ای هر سر مویت را رویی به پریشانی
- باز دوشم ز راه مهمانی
- تو ز آه من ار هراسانی
- چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
- خوشا آن عشرت و آن کامرانی
- ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟
- کاکل آن پسر ز پیشانی
- مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی
- نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی
- حاصل از عشقت نمیبینم بجز غم خوردنی
- صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی
- عارت آمد که دمی قصهی ما گوش کنی؟
- گر نخواهی که نظر با من درویش کنی
- از غمزه تیر سازی و ز ابرو کمان کنی
- جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟
- به نشاط باده چو صبحدم سوی بوستان گذری کنی
- هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی
- باز به قول کیست این جور و ستم که میکنی؟
- زمستان ز مستان نبیند زبونی
- تبم دادی،نمیپرسی که: ای بیمار من چونی؟
- رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی
- رخ و زلفت، ای پریرخ، سمنست و مشک چینی
- ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
- از مردم این مرحله دلساز نبینی
- به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی
- آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی
- بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی
- تو در شهری و ما محروم از آن روی
- ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی
- یک سخن زان لعل خاموشم بگوی
- دلا، زین بدایت چه دیدی؟ بگوی
- شاخ ریحانی تو، یا برگ گل سوری؟ بگوی
- عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی
- با دل تنگ من از تنگ شکر هیچ مگوی
- دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی
- رخ باز نهادم به سماوات الهی
- گلا، عنان عزیمت به بوستان چه دهی؟
- ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی
- ای ز گل سوری دهنت غنچه نمایی
- به پیمانی نمیپویی، به پیوندی نمیپایی
- دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی
- دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی
- گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
- هرگزت عادت نبود این بیوفایی
- چه شود کز سر رحمت به سرم باز آیی؟
- ای در دل من چو جان کجایی؟
- با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی
- ای نافهی چینی ز سر زلف تو بویی
- زهی! حسن ترا گل خاک کویی
- گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟
- خانهی تحقیق را ماه شبستان تویی
- مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟
- ای نسیم سحر، چه میگویی؟
- بخوابم دوش پرسیدی، ببیداری چه میگویی؟