اوحدی مراغهای (غزلیات)/بریدن حیفم آید بعد از آن عهد
ظاهر
بریدن حیفم آید بعد از آن عهد | چنین رویی نشاید آن چنان عهد | |||||
گرفتم عهد ازین بهتر نداری | به زودی تازه کن باری همان عهد | |||||
چو گل عهد تو بس ناپایدارست | از آنم پیر کردی، ای جوان عهد | |||||
به عهدت دست میگیری، چه سودست؟ | چو یک ساعت نمیپایی بر آن عهد | |||||
چو فرمانت روان گردید بر من | برون رفتی و بشکستی روان عهد | |||||
میان بستی به خون ریزم دگر بار | تو پنداری نبود اندر میان عهد | |||||
دریغ، ای تیر بالا، ار نبودی | ترا با اوحدی همچون کمان عهد |