اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای زاهد مستور، زمن دور، که مستم
ظاهر
ای زاهد مستور، زمن دور، که مستم | با توبهی خود باش، که من توبه شکستم | |||||
زنار ببندی تو و پس خرقه بپوشی | من خرقهی پوشیده به زنار ببستم | |||||
همتای بت من به جهان هیچ بتی نیست | هر بت که بدین نقش بود من بپرستم | |||||
فردای قیامت که سر از خاک برآرم | جز خاک در او نبود جای نشستم | |||||
دست من و دامان شما، هر چه ببینید | جز حلقهی آن در، بستانید ز دستم | |||||
بر گرد من ار دانه و دامیست عجب نیست | روزی دو، که مرغ قفس و ماهی شستم | |||||
در سر هوس اوست، به هر گوشه که باشم | در دل طرب اوست، به هر گونه که هستم | |||||
بارم نتوان برد، که مسکین و غریبم | خوارم نتوان کرد که افتاده و پستم | |||||
باشد سخنم حلقه به گوش همه دلها | چون حلقه به گوش سخن روز الستم | |||||
پنهان شدم از خلق وز خلق خلق او | خلقم چو بدیدند و بجستند بجستم | |||||
دوش اوحدی از زهد سخت گفت و من از عشق | القصه، من از غصهی او نیز برستم |