اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود)
  روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود روزی چنان شوی که ندانم ترا ز خود  
  من آشنای روی تو بودم، مرا ز چه بیگانه می‌کنی دگر، ای آشنا، ز خود؟  
  هر گه که پر شود ز خیالت ضمیر من پر بینم این محله و شهر و سرا ز خود  
  وقتی به حال خود نظرم بود و این زمان گشتم چنان، که یاد نیاید مرا ز خود  
  چون عاشق توام، چه برم نام خویشتن؟ چون درد من ز تست، چه جویم دوا ز خود؟  
  ای اوحدی، اگر نه جدایی ز سر کار او را بکوش تا نشناسی جدا ز خود  
  غیر از تو هیچ کس نشناسم بلای تو سعیی بکن، که دور کنی این بلا ز خود