اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی
ظاهر
هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی | پیمان ما چه شد که فراموش میکنی؟ | |||||
این سخت گفتنت همه با من ز بهر چیست؟ | چون من در آتشم تو چرا جوش میکنی؟ | |||||
بر دشمنان خود نپسندد کس این که تو | با دوستان بیتن و بیتوش میکنی | |||||
در خاک و خون ز هجر تو فریاد میکنم | ایدون مرا ببینی و خاموش میکنی | |||||
همچون علم به بام برآورد نام ما | سودای آن علم که تو بر دوش میکنی | |||||
تا غصهای تست در آغوش دست من | آیا تو با که دست در آغوش میکنی؟ | |||||
ده شیشه زهر در رگ و پی میکند مرا | هر جام می که با دگری نوش میکنی | |||||
گفتی که: اوحدی ز چه بیهوش میشود؟ | رویش همی نمایی و بیهوش میکنی |