اوحدی مراغهای (غزلیات)/چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون مینهند
ظاهر
چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون مینهند | آه و اشک من سر اندر کوه و هامون مینهند | |||||
از لب چون خون و آن روی چو آتش هر دمی | این دل شوریده را در آتش و خون مینهند | |||||
دور بینانی که دیدند آب خیز چشم من | دامنم را چون کنار آب جیحون مینهند | |||||
ساقیان مجلس عشق از برای قتل ما | در لب خود نوش و اندر باده افیون مینهند | |||||
در دل ما جای دارند این شگرفان روز و شب | گر چه ما را از میان کار بیرون مینهند | |||||
مدعی گفت: اوحدی باز آمدست از عشق او | زیر دیگ عشق او خود آتش اکنون مینهند | |||||
قصهی دلسوز ما قومی که دیدند، ای عجب! | بر دل ما تهمت آسودگی چون مینهند؟ |