پرش به محتوا

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز)
  آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز گفتم که: عاشقم، به گمان اوفتاد باز  
  گفتم: ز پرده روی نماید، نمود، لیک اندر درون پرده‌ی جان اوفتاد باز  
  چون بوسه خواهمش به زبان، قصد سر کند سر در بلا ز دست زبان اوفتاد باز  
  خالی نمی‌شود دلم از درد ساعتی دل در غمش ببین به چه سان اوفتاد باز؟  
  نشگفت سر عشق من ار آشکار شد کان صورتم ز دیده نهان اوفتاد باز  
  چشمش بسوخت جان و رخ او ببرد دل غارت ببین که در دل و جان اوفتاد باز  
  از شوق زلف و قامت و رویش زبان من در ناله و نفیر و فغان اوفتاد باز  
  او می‌رود سوار و سراسیمه در پیش دل می‌رود پیاده، ازان اوفتاد باز  
  گویند: کاوحدی، ز غم او چنین بسوز بیچاره اوحدی، نه چنان اوفتاد باز