اوحدی مراغهای (غزلیات)/کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
ظاهر
کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی | آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی | |||||
بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی | حملهی اول ز شوخی بر سر ما تاختی | |||||
چون دل ما را شکار زلف خود کردی، برو | کین چنین گویی نبردی تا تو چوگان باختی | |||||
ما بکار خود نمیپرداختیم از مهر تو | آخر آن دل را چرا از مهر ما پرداختی؟ | |||||
از جهان جز رنج من چیزی نمیخواهی مگر | در جهان مسکینتر از من هیچکس نشناختی | |||||
گر تو با من دشمنی، چون از میان دوستان | ما سپر بودیم هر نوبت که تیر انداختی؟ | |||||
چارها کردی به دانش هر کسی را پیش ازین | از برای اوحدی خود را چه نادان ساختی! |