اوحدی مراغهای (غزلیات)/با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟
ظاهر
| با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟ | پیش لب و رویت شکر و شیر چه باشد؟ | |||||
| در خواب سر زلف تو میبینم و این را | جز رنج دل شیفته تعبیر چه باشد؟ | |||||
| گویند که: آشفته و زنجیر ولی ما | آشفته چنانیم که زنجیر چه باشد؟ | |||||
| صوفی اگر آن روی نبیند بگذارش | کان مرغ ندانست که: انجیر چه باشد؟ | |||||
| گفتی: دل خود را سپر تیر غمم کن | شمشیر بیاور، سپر و تیر چه باشد؟ | |||||
| ما را غم هجران تو بد واقعهای بود | این واقعه را چاره و تدبیر چه باشد | |||||
| گویی که: به تقصیر ز ما کام نیابی | جان میدهم از عشق تو، تقصیر چه باشد؟ | |||||
| ای اوحدی، از خوان غم عشق دلت را | غیر از جگر سوخته توفیر چه باشد؟ | |||||
| معشوقه به زر نرم شود، گر تو نداری | خاموش نشین، این همه تقریر چه باشد؟ | |||||
| دوشت به خواب دیدم، تعبیر این چه باشد؟ | با من به خشم بودی، تاثیر این چه باشد | |||||
| گفتم که: بوسهای ده، انگشت را به طیره | بر هر دو لب نهادی، تقریر این چه باشد؟ | |||||
| چون مشرف غم خود کردی دل مرا تو | با من یکی نگویی: توفیر این چه باشد؟ | |||||
| گفتم: وصال، گفتی:« هذا فراق بینی» | بس مشکل آیتست این، تفسیر این چه باشد؟ | |||||
| خطیست بر لب تو بس دلپذیر و بر من | روشن نگشت، گویی: تحریر این چه باشد؟ | |||||
| گفتی: دل تو با من تقصیر کرد، جانا | زین دل چه گرد خیزد؟ تقصیر این چه باشد؟ | |||||
| از دردت اوحدی را آرام نیست یک دم | درمان او چه سازم؟ تدبیر این چه باشد؟ | |||||