اوحدی مراغهای (غزلیات)/من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر
ظاهر
من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر | کین زمان میخوردم و در حال میخواهم دگر | |||||
محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهی | بادهای در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر | |||||
رحم بر گمراه و سرگردان نگفتی: واجبست؟ | رحمتی بر من، که سرگردان و گمراهم دگر | |||||
مدتی در بسته بودم دیده از دیدار خواب | صورت او در خیال آمد ز ناگاهم دگر | |||||
روی گندمگون او با من نمیدانم چه کرد؟ | این همی دانم که: همچون کاه میکاهم دگر | |||||
با زنخدانش مرا میلیست، میدانم که: زود | خواهد افگندن به بازی اندر آن چاهم دگر | |||||
هم ببخشیدی دلش بر نالهی شبهای من | گر به گوش او رسیدی ناله و آهم دگر | |||||
من که بر عشقم بریدستند ناف از کودکی | چون توان از عشق ببریدن با کراهم دگر؟ | |||||
اوحدی امسال اگر آهنگ رفتن میکند | گو: سفر میکن، که من حیران آن ماهم دگر |