اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم
ظاهر
عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم | از ناله و زاری نتوان کرد خموشم | |||||
من عاشق آن گوشهی چشمم، به رفیقان | پیغام بده تا: ننشینند به گوشم | |||||
ساقی، بده آن جام و ز من جامه برافگن | تا خرقه دگر بر سر زنار نپوشم | |||||
بادم مده، ای یار، چنان ورنه بیفتم | آتش منه، ای دوست چنین ور نه بجوشم | |||||
چون بوی تو مستم نکند در همه عالم | هر می که به دست آرم و هر باده که نوشم | |||||
بر پای غلامان تو گر روی نمالد | این سر، نگذارم که بود بر سر دوشم | |||||
با دست حدیث دگران پیش دل من | تا باد حدیث تو رسانید به گوشم | |||||
بر فرق من ار تیغ نهد دست تو صد بار | یک موی ز فرقت به جهانی نفروشم | |||||
ای اوحدی، از بیادبیها که ببینی | فردا خبرم گوی، که امشب نه به هوشم |