اوحدی مراغهای (غزلیات)/بت خورشید رخ من بگذارست امشب
ظاهر
بت خورشید رخ من بگذارست امشب | شب روان را رخ او مشعله دارست امشب | |||||
خاک مشکست و زمین عنبر و دیوار عبیر | باد گل بوی و هوا غالیه بارست امشب | |||||
دیدهی آن که نمیخفت و سعادت میجست | گو: نگه کن، که سعادت بگذارست امشب | |||||
آن بهشتی، که ترا وعده به فردا دادند | همه در حلقهی آن زلف چو مارست امشب | |||||
گل این باغچه بیخار نباشد فردا | گل بچینید، که بیزحمت خارست امشب | |||||
عید را قدر نباشد بر شبهای چنین | روز نوروز خود اندر چه شمارست امشب؟ | |||||
تا قبولت نکند یار نیابی اقبال | مقبل آنست که در صحبت یارست امشب | |||||
ماهرویی که ز ما پرده همی کرد و حجاب | پرده از روی بر انداخت که: بارست امشب | |||||
دوست حاضر شده ناخوانده و دشمن غایب | اوحدی، پرورش روح چه کارست امشب؟ |