اوحدی مراغهای (غزلیات)/ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
ظاهر
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی | به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی | |||||
هر آن نظر که به دیدار دوست کردی باز | ضرورتست که از دیگران فرو بندی | |||||
اگر به تیغ ترا میتوان برید از دوست | حدیث عشق رها کن، که سست پیوندی | |||||
و گر چو شمع نمیگردی از غمش، بنشین | که پیش اهل حقیقت به خویش میخندی | |||||
هزار نامه به خون جگر سیه کردم | هنوز قاصرم از شرح آرزومندی | |||||
بیا، که جز تو نظر بر کسی نیفگندم | به خشم اگر چه مرا از نظر بیفگندی | |||||
ز بندگی به جفایی چگونه بر گردم؟ | که گر به تیغ زنی هم چنان خداوندی | |||||
به طیره گر تو مرا صد جواب تلخ دهی | هنوز تلخ نباشد، که سر بسر قندی | |||||
نشاند تخم وفای تو اوحدی در دل | اگر چه شاخ نشاطین ز بیخ برکندی |