اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای مکان تو از مکان بیرون
ظاهر
ای مکان تو از مکان بیرون | سر امرت ز کن فکان بیرون | |||||
در وجودی و از وجود به در | در جهانی و از جهان بیرون | |||||
آسمان و زمین تو داری، تو | از زمین وز آسمان بیرون | |||||
فتنهای در میان فگنده ز عشق | خویشتن رفته از میان بیرون | |||||
ساعتی نیستی ز دل خالی | نفسی نیستی ز جان بیرون | |||||
آن و اینت به فکر چون یابند؟ | ای تو از فکر این و آن بیرون | |||||
بنشینی و از نشستن خود | بینشانی و از نشان بیرون | |||||
آخر و اولی و بودن تو | ز آخر و اول زمان بیرون | |||||
چون دل اوحدی زبون تو شد | این سخن رفتش از زبان بیرون |