اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیا، که صفهی ما بوریای میکده بس
ظاهر
بیا، که صفهی ما بوریای میکده بس | بخور خانه نسیم هوای میکده بس | |||||
ز میر و خواجه ملولیم، بعد ازین همه عمر | حضور و صحبت رند و گدای میکده بس | |||||
به منعمان بهل آواز چنگ رندان را | ترانهی سبک از جار تای میکده بس | |||||
ز قلیههای بزرگان سر که پیشانی | مرا سه جرعهی بر ناشتای میکده بس | |||||
گرم به صفهی صدر ملک نباشد بار | نشستنم به میان سرای میکده بس | |||||
مرا به صومعه، گو: شیخ شهریار مده | سر مرا به جهان خشتهای میکده بس | |||||
گر اوحدی دگری را دعا کند گو: کن | مرا دعای مغان و ثنای میکده بس |