اوحدی مراغهای (غزلیات)/بمیرم چشم مستت را که جانم زنده میدارد
ظاهر
بمیرم چشم مستت را که جانم زنده میدارد | دلم را با خیال خود به جان با زنده میدارد | |||||
به نقد اندر بهشتست آنکه در خلوت سرای خود | چنان شاخ گل و سرو سهی نازنده میدارد | |||||
دعای عاشقان تست در شبهای تنهایی | که روز دولت حسن ترا پاینده میدارد | |||||
ز چشمت مردمی دیدیم و از روی تو نیکویی | ولی زلف سیه کار تو ما را زنده میدارد | |||||
مباد، ای اوحدی، هرگز ترا با خسروان کاری | غلام لعل شیرین شو، که نیکو بنده میدارد | |||||
مرا بس باشد این دولت که آن مهروی هر صبحی | دلم را همچو روی خویشتن فرخنده میدارد |