اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر می‌شد ز تو

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر می‌شد ز تو)
  گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر می‌شد ز تو بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر می‌شد ز تو  
  زان روی همچون مشتری گر پرده برمی‌داشتی روی زمین پر زهره و شمس و قمر می‌شد ز تو  
  پس بی‌نشان افتاده‌ای، ورنه پس از چندین طلب روزی من دل‌خسته را آخر خبر می‌شد ز تو  
  بر یاد داری: کز غمت شبها به تنهایی مرا هم سینه پر می‌شد ز غم، هم دیده تر می‌شد ز تو؟  
  زان جام لعلت گه گهی می‌ریز آبی بر جگر دل خسته‌ای، کش سالها خون در جگر می‌شد ز تو  
  گر روز می‌کردم شبی با رویت اندر خلوتی شب روز می‌گشت از رخت، شامم سحر می‌شد ز تو  
  ور بی‌رقیبان ساعتی نزدیک ما می‌آمدی ایوان ما پر شاهد و شمع و شکر می‌شد ز تو  
  لیلی اگر واقف شدی از ما چو مجنون، هر نفس آشفته‌تر می‌شد ز من، دیوانه تر می‌شد ز تو  
  گر چرخ گردان داشتی در دل ز مهرت ذره‌ای کارش چو کار اوحدی زیر و زبر می‌شد ز تو