| | | | | | |
|
گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو |
|
بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر میشد ز تو |
|
|
زان روی همچون مشتری گر پرده برمیداشتی |
|
روی زمین پر زهره و شمس و قمر میشد ز تو |
|
|
پس بینشان افتادهای، ورنه پس از چندین طلب |
|
روزی من دلخسته را آخر خبر میشد ز تو |
|
|
بر یاد داری: کز غمت شبها به تنهایی مرا |
|
هم سینه پر میشد ز غم، هم دیده تر میشد ز تو؟ |
|
|
زان جام لعلت گه گهی میریز آبی بر جگر |
|
دل خستهای، کش سالها خون در جگر میشد ز تو |
|
|
گر روز میکردم شبی با رویت اندر خلوتی |
|
شب روز میگشت از رخت، شامم سحر میشد ز تو |
|
|
ور بیرقیبان ساعتی نزدیک ما میآمدی |
|
ایوان ما پر شاهد و شمع و شکر میشد ز تو |
|
|
لیلی اگر واقف شدی از ما چو مجنون، هر نفس |
|
آشفتهتر میشد ز من، دیوانه تر میشد ز تو |
|
|
گر چرخ گردان داشتی در دل ز مهرت ذرهای |
|
کارش چو کار اوحدی زیر و زبر میشد ز تو |
|