اوحدی مراغهای (غزلیات)/سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت
ظاهر
سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت | که در فراق تو جانم چه جور برد و ملامت! | |||||
بیا، که از سر رغبت به نام عشق تو کردم | سرای سینه به کلی و ملک دل به تمامت | |||||
ز شرم خازن جنت در بهشت ببندد | اگر تو روی چنان را در آوری به قیامت | |||||
دل امام به محراب ابروان بربودی | که تا نظر به تو کرد او، بکرد ترک امامت | |||||
بکنیت و لقب ما چه التفات نمایی؟ | برای نام همین بس که: بندهایم و غلامت | |||||
سزد که بانگ نگوید دگر مذن مسجد | که در نماز نیارد مرا جز آن قد و قامت | |||||
چو سینه و جگر و دل مرا به جوش درآمد | طبیب عشق تو فرمود داغ و فصد و حجامت | |||||
ز هیچ روی تو با من چو روی صلح نداری | ستاده گیر به انصاف و داده گیر غرامت | |||||
مسافری و غریبی به این دیار نیامد | که کاس حب تو خورد و نکوفت کوس اقامت | |||||
نه آن میان جفا بستهای تو، شوخ حرامی | که هیچ قافلهای را رها کنی به سلامت | |||||
جماعتی که نمردند روزها به غم تو | چو اوحدی بنشینند سالها به غرامت |