اوحدی مراغهای (غزلیات)/آن کس که دلیش بوده باشد
ظاهر
آن کس که دلیش بوده باشد | و آن دل صنمی ربوده باشد | |||||
آن ساده چه داند این حکایت؟ | کو را ستمی نسوده باشد | |||||
دود دل ما کسی ببیند | کش آینهی زدوده باشد | |||||
ای مدعی، از نکوهش ما | بگذر تو، که ناستوده باشد | |||||
آن روز بیا و دیده دربند | کو پرده ز رخ گشوده باشد | |||||
آن یار که در وفاش تا روز | بیدارم و او غنوده باشد | |||||
گفتی: سرفتنهایش بودست | جز کشتن ما چه بوده باشد؟ | |||||
قاصد، که ببرد نامهی من | چون نامه بدو نموده باشد؟ | |||||
دانم که: به وصف من رقیبش | عیبی دو سه در ربوده باشد | |||||
گو: قصهی دوستان خود دوست | از بدگویان شنوده باشد | |||||
تا گندم اوحدی رسیدن | دشمن چو خورد دروده باشد |