اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد)
  اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد ز خواب هجر چشم دل به روی یار خیزد  
  تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد  
  به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه ز سرسام فراق او گر آن بیمار برخیزد  
  سرم بر آستان او ، چوبینی برمدار او را کزان خاک او ندارد سر که بی‌دیدار برخیزد  
  گلی بیخار میجستم ز باغ وصل او پنهان به قصد من چه دانستم که چندین خار برخیزد؟  
  به روی خود چو در بندم در آمد شد مردم دلم را فتنه و شور از در و دیوار برخیزد  
  اگر زاری کند جانم به عشق او، مرنجانم بنه عذری چو می‌دانی که عاشق‌وار برخیزد  
  خود از آیین بدمهران این منزل عجب دارم که بار افتاده‌ای این جا ز زیر بار برخیزد  
  میان این خریداران به دور عنبر زلفش ستم برنافه‌ای باشد که از تاتار برخیزد  
  اگر بر دستبوس او نباشد، اوحدی دستت ز پایش بوسه‌ای بستان، که کار از کار برخیزد