اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما نور چشم مادر این خاک تیرهایم
ظاهر
ما نور چشم مادر این خاک تیرهایم | آبای انجم فلکی را نبیرهایم | |||||
هر نقد را که از ازل آمد به کام گیر | هر فیض را که تا ابد آمد پذیرهایم | |||||
در پنج رکن متفقالاصل چارهگر | بر چار سکن متفقالفرع چیرهایم | |||||
مستوفیان مال بقا را خزینهدار | قانونیان طب بقا را ذخیرهایم | |||||
ای مدعی، مکن تو ندانسته طرح ما | که اکسیر و اصلان قدم را خمیرهایم | |||||
گر کردهای تجارت هندوستان عشق | دانی که: ما متاع کدامین جزیرهایم؟ | |||||
از اتفاق غیبت ده روزه باک نیست | کانجا ز حاضران بزرگ حظیرهایم | |||||
آنجا مکرمیم چو سقلاب و زنجبیل | هر چند در دیار تو کرمان و زیرهایم | |||||
لاف « بلی» زدیم وز روز الست باز | بر یک نهاد و یک صفت و یک و تیرهایم | |||||
ما را ز شهر تا که برون بردهاند رخت | گه خواجهایم در ده و گاهی امیرهایم | |||||
دوری ز کوی دوست گناهی کبیره بود | اکنون به شست و شوی گناه کبیرهایم | |||||
روزی به چرخ جوش برآرد فقاع جان | زین خم سر گرفته، که در وی چو شیرهایم | |||||
با اوحدی معاشرت روح قدسیان | نشگفت ازان، که ما همه از یک عشیرهایم |