اوحدی مراغهای (غزلیات)/پاکبازان را چه خارا و چه خز؟
ظاهر
پاکبازان را چه خارا و چه خز؟ | گر به رنگی قانعی در خرقه خز | |||||
جامه گه ازرق کنی، گاهی سیاه | جامه خود دانی، تو مردم را مرز | |||||
آخرت زندان تن خواهد شدن | این که بر خود میتنی چون کرم قز | |||||
گر تو ایزد را بدین خواهی شناخت | نیک دور افتادهای، سودا مپز | |||||
چون نخواهی فهم کردن، زان چه سود؟ | گر منت مشروح گویم، یا لغز | |||||
محتسب گو: در پی رندان مرو | کین جماعت را نباشد سنگ و گز | |||||
عیب مستان کم کن و در مجلس آی | گر ننوشی بادهای، سیبی بگز | |||||
باده خوردن در بهار ار ظلم بود | در زمستان خود نمیجوشید رز | |||||
گوش داری گفتهای اوحدی | تا که لل را بدانی از خرز |