اوحدی مراغهای (غزلیات)/دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را
ظاهر
دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را | در بر رخم چه بندی؟ بگشای مشکلم را | |||||
پایم به گل فروشد، تا چند سر کشیدن؟ | دستی بزن برآور این پای در گلم را | |||||
دستم چو شد حمایل در گردن خیالت | پنهان کن از رقیبان دست حمایلم را | |||||
بردند پیش قاضی از قتل من حکایت | او نیز داد رخصت، چون دید قاتلم را | |||||
جز مهر خود نبینی در استخوان و مغزم | گر زانکه بر گشایی یک یک مفاصلم را | |||||
وقتی که مرده باشم، گر مهر مینمایی | بر آستان خود نه تابوت و محملم را | |||||
تا نقش مهر خویشم بر لوح دل نوشتی | یکسر به باد دادی تحصیل و حاصلم را | |||||
عیبم کنند یاران در عشقت ای پریرخ | دیوانه ساز بر خود یاران عاقلم را | |||||
از غل و بند مجنون دیگر سخن نگفتی | گر اوحدی بدیدی قید و سلاسلم را |