اوحدی مراغهای (غزلیات)/مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم
ظاهر
مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم | یک بوسه به زور از لب آن ماه بگیرم | |||||
دانم که: دهد عقل نکوخواه مرا پند | لیکن عجب ارپند نکوخواه بگیرم | |||||
تا هیچ کسم راز دل ریش نداند | این اشک روان بر رخ چون کاه بگیرم | |||||
هر چند بکوشید که بیگاه بیاید | من نیز بکوشم که ز ناگاه بگیرم | |||||
گر زانکه به بالای بلندش نرسد دست | در دست کنم زلفش و کوتاه بگیرم | |||||
از چاه ز نخ گر ندهد آب، چو دزدان | بر قافلهی عشق سر چاه بگیرم | |||||
دست ار به رکابش نتوانیم رسانید | باشد که عنان دل گمراه بگیرم | |||||
زان ساعد و زلف ار کمری سازم و طوقی | تاج از ملک و باج سر از شاه بگیرم | |||||
با اوحدی ار حیلت روباه کند خصم | من نیستم آن شیر که روباه بگیرم |