اوحدی مراغهای (غزلیات)/عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند
ظاهر
عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند | اول قدم ز روی وفا جان فدی کند | |||||
دلبر، که دستگیری عاشق کند ز لطف | گر جان کنند در سر کارش کری کند | |||||
زهری که دشمنی دهد از بهر رنج، تو | بستان به یاد دوست بخور، تا شفی کند | |||||
بستم دکان مشغله را در به روی خلق | تا عشق او در آید و بیع و شری کند | |||||
از آستان نمیگذرم تا جفای او | خاکم وظیفه سازد و خونم جری کند | |||||
بر کشتگان تیغ غم او کفن مپوش | کان به شهید عشق که از خون ردی کند | |||||
مجنون که شب رود بر لیلی، شگفت نیست | روز از تحملی ز سگان حمی کند | |||||
باد هواست، چار حد آن خراب کن | هر خانه را که جز هوس او بنی کند | |||||
ای اوحدی، ز هر چه کنی کار عشق به | آیا کسی که عشق ندارد چه میکند؟ |