اوحدی مراغهای (غزلیات)/به مسجد ره نمیدانم، گرفتار خراباتم
ظاهر
به مسجد ره نمیدانم، گرفتار خراباتم | جزین کاری نمیدانم که: در کار خراباتم | |||||
خراب افتاد کار من، خرابات اختیار من | خراباتیست یار من، از آن یار خراباتم | |||||
ز دام زاهدی جستم، به قلاشی کمر بستم | ز بهر آن چنین مستم، که هشیار خراباتم | |||||
بگردان باده، ای ساقی، چو اندر خیل عشاقی | به من ده شربت باقی، که بیمار خراباتم | |||||
خرد میداشت در بندم، پدر میداد سوگندم | چو بار از خر بیفگندم، سبکبار خراباتم | |||||
تو گر جویای تمکینی، سزد با من که ننشینی | که گر در مسجدم بینی، طلبگار خراباتم | |||||
به گرد کویش از زاری، چو مستان در شب تاری | به سر میگردم از خواری، که پرگار خراباتم | |||||
دلم را زین گرانان چه؟ وزین بیهوده خوانان چه؟ | مرا از پاسبانان چه؟ که بیدار خراباتم | |||||
چو جام بیخودی نوشم، بسان اوحدی جوشم | کنون چون مست و بیهوشم، سزاوار خراباتم |