اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند)
  دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند بنده‌ی حلقه‌ی زلفین و بنا گوش تواند  
  وانکه بردند به گردون ز کله داری سر هم کمر بسته‌ی آن قد قباپوش تواند  
  بر سر ناله و فریاد جهانی زن و مرد سال و ماه از غم لعل لب خاموش تواند  
  باده نوشان لبت جمله خرابند امروز تا چه در ساغرشان بود؟ که بی‌هوش تواند  
  پردلانی، که ز سر پنجه سخن می‌گفتند همه بی‌توش و تن از هجر تن و توش تواند  
  بس درون سوخته کندر شب هجران چون دیگ بر سر آتش سودای جگر جوش تواند  
  اوحدی دوش به کف جان و دلی داشت، کنون هر دو در بند سر گیسوی بر دوش تواند