اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای خواجه، چه آوردی زین خانه بدر بودن؟
ظاهر
ای خواجه، چه آوردی زین خانه بدر بودن؟ | سودیت نمیباید چندین به سفر بودن | |||||
اندر پی بهبودی باید شدنت، کین جا | بیماری بد باشد هر روز بتر بودن | |||||
بر چرخ کشیدی سر ناگاه، ندانستی | کانگشتنما خواهی گشتن، ز قمر بودن | |||||
این دولت بیداران ناگاه نماید رخ | گر منتظر آنی، باید به خبر بودن | |||||
جز صورت یکرنگی مپسند که زشت آید | گه زاهد خوشیده، گه فاسقتر بودن | |||||
از پای طلب منشین، کین جات نمیباید | دستی دو سه بوسیدن، روزی دو سه سر بودن | |||||
هان! ای پسر مقبل، خود نیز بکن کاری | جاوید نمیشاید در نان پدر بودن | |||||
منقاد دلیلی شو، در راه، که آهن را | بیصحبت اکسیری دورست ز زر بودن | |||||
چون اوحدی از دستش دریای بلا درکش | تا وقت سخن بتوان دریای گهر بودن |