اوحدی مراغهای (غزلیات)/غیر ازو هر چه هست بازی بود
ظاهر
غیر ازو هر چه هست بازی بود | ما و من قصهی مجازی بود | |||||
زود بگذر، که اصل ذات یکیست | وین صفتها بهانهسازی بود | |||||
تو ز دستش بدادهای، ورنه | دوست در عین دلنوازی بود | |||||
نفس کافر ترا ازو ببرید | هر که او نفس کشت غازی بود | |||||
عشق خود با تو فاش میگوید | که: بما اول او نیازی بود | |||||
حدث از تست ورنه پیش از تو | همه روی زمین نمازی بود | |||||
اوحدی، گر شناختی خاموش! | کین حدیث از زباندرازی بود |