اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی
ظاهر
گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی | ماجرای پادشاهان کس نگوید با غلامی | |||||
رای آن دارم که روی از زخم شمشیرت نپیچم | کم نه روی اعتراضست و نه روی انتقامی | |||||
تا تو روزی رخ نمایی، یا شبی از در درآیی | من بدین امید و سودا میبرم صبحی به شامی | |||||
بر سر کوی تو سگ را قدر بیش از من، که آنجا | من نمییارم گذشت از دور و او دارد مقامی | |||||
گر ز نام من شنیدن ننگ داری سهل باشد | همچو ما شوریدگان را خود نباشد ننگ و نامی | |||||
آنقدر فرصت نمییابم که برخوانم دعایی | آن چنان محرم نمییابم که بفرستم سلامی | |||||
آخرالامرم ز دستان تو یا دست رقیبان | بر سر کویی ببینی کشته، یا در پای بامی | |||||
گر سفر کردند یارانم سعادت یار ایشان | آن که رفت آسود، مسکین من که افتادم به دامی | |||||
دوش مینالیدم از جور رقیبت باز گفتم: | اوحدی، گر پختهای چندین چه میجوشی ز خامی؟ |