اوحدی مراغهای (غزلیات)/چون ساعدت مساعد آنست رشتهایم
ظاهر
چون ساعدت مساعد آنست رشتهایم | در خون خود، که عاشق آن دست گشتهایم | |||||
در خاک کوی خود دل ما را بجوی نیک | کو را به آب دیدهی خونین سرشتهایم | |||||
گرمان بخوان وصل نخوانی شبی، بخوان | خط به خون که روز فراقت نبشتهایم | |||||
بیخار محنتی نگذارد زمین دل | تخم محبت تو، که در سینه کشتهایم | |||||
تا دفتر خیال تو در پیش چشم ماست | طومار فکر این دگران در نوشتهایم | |||||
ما را مبصران به نزاری ز موی تو | فرقی نمیکنند، که باریک رشتهایم | |||||
بگذاشتیم قصه، تمنای ما ز تو | کمتر ز بوسهای نبود، گر فرشتهایم | |||||
دل بستهایم، در سر زلف تو گر چه خلق | پنداشتند کز سر آن در گذشتهایم | |||||
وقتی ز اوحدی اثری بود پیش ما | اکنون ز اوحدی اثری هم نهشتهایم | |||||
با ما رقیب سرد تو گر گرمییی کند | از دودمان چه غم؟ که به آتش سرشتهایم |