اوحدی مراغهای (غزلیات)/ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری
ظاهر
ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری | نتوان شراب خوردن بیمطربی و یاری | |||||
یاری لطیف باید، گویندهای موافق | تا میتواند از تن کردن بدل گذاری | |||||
آن کش نشسته باشد در خانه لالهرویی | حاجت نباشد او را رفتن به لالهزاری | |||||
چون تاختن کند غم آهنگ سبزهای کن | بر گرد او کشیده از بید و گل حصاری | |||||
آن ترک را به مستی امروز در میان کش | ور در میان نیاید، آخر کم از کناری | |||||
عیبم مکن، که دیگر مشکل خلاص یابد | او را کزین گلستان دامن گرفت خاری | |||||
این هفته با حریفان من کار آب کردم | چون آب کارگر شد، از من مجوی کاری | |||||
آن ماه با حریفی هر شب شراب نوشد | تا جام او نباشد بیکلفت خماری | |||||
گل گر به رغم سنبل بر خال دل نبندد | در بلبلان نیفتد زان گونه خار خاری | |||||
چون چشم من نگردی ابری به گلستانی | چون اوحدی ننالد مرغی ز شاخساری |