اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/حسن خوبان عزیز چندانست

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(حسن خوبان عزیز چندانست)
  حسن خوبان عزیز چندانست که رخ یوسفم به زندانست  
  باش، تا او به تخت مصر آید که بخندد لبی که خندانست  
  بگذارد ز دل زلیخا را گر چه مانند سنگ و سندانست  
  گر چه باشد به شهر او راهت مرو آنجا، که شهر بندانست  
  آن یکی را، که وصف می‌گویم گر ببینی هزار چندانست  
  یاد آن زلف و یاد آن رخسار داروی جان دردمندانست  
  طلب او ز ما کنید، که او بعد ازین همنشین رندانست  
  مپسند آبروی خویش، که دوست دشمن خویشتن پسندانست  
  از لب دیگری حدیث مگوی کاوحدی را لبش بد ندانست