اوحدی مراغهای (غزلیات)/در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله
ظاهر
در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله | وندر دل ورای خود نگذاشتم الاالله | |||||
از غیر به جای او نگذاشت کسی را دل | وز خار به جای خود نگذاشتم الاالله | |||||
کی تازه توان کردن پیوند من و دنیی؟ | کز گرد و گیای خود نگذاشتم الاالله | |||||
تا ارض و سمای من خالی شود از من هم | در ارض و سمای خود نگذاشتم الاالله | |||||
از ما و ز من غیری مشکل بهلم چیزی | من کز من و مای خود نگذاشتم الاالله | |||||
در گفتن « لا» هر کس بگذشت ز چیزی، من | از گفتن لای خود نگذاشتم الاالله | |||||
از خلق بهای من مستان چو شوم کشته | زیرا که بهای خود نگذاشتم الاالله | |||||
من چون ز برای او هم خانهی دین گشتم | در خانه برای خود نگذاشتم الاالله | |||||
بر لوح لوای دل ننگاشم الا «هو» | در دلق و قبای خود نگذاشتم الاالله | |||||
چون اوحدی ار باقی مانم نه عجب، زیرا | کز عین بقای خود نگذاشتم الاالله |