اوحدی مراغهای (غزلیات)/نه بییادت برآید یک دم از من
ظاهر
نه بییادت برآید یک دم از من | نه بیرویت جدا گردد غم از من | |||||
بزن بر جانم آن زخمی، که دانی | به شرط آنکه گویی: مرهم از من | |||||
دلم را خون تو میریزی و ترسم | که خواهی خون بهای دل هم از من | |||||
مرا از هر که دیدی بیش کشتی | مگر کس را نمیبینی کم از من؟ | |||||
اگر آهی بر آرم زین دل تنگ | به تنگ آیند خلق عالم از من | |||||
کجا کارم ز قدت راست گردد؟ | که برگشتی چو زلف پر خم از من | |||||
به سودای تو گشت از هر کناری | جهان پر نوحه و پر ماتم از من | |||||
چنان رسوا شدم در عالم این بار | که گویی: پر شدست این عالم از من | |||||
بسان اوحدی، دور از تو، بیمست | که فریادی برآید هر دم از من |