اوحدی مراغهای (غزلیات)/ماهی، که لبش بجای جانست
ظاهر
ماهی، که لبش بجای جانست | گر ناز کند،به جای آن است | |||||
از چشم دلم نمیشود دور | هر چند ز چشم سرنهانست | |||||
گر در طلبت هزار باشند | غیرت نبرم، که بینشانست | |||||
آن کو به یقین نبیند او را | چون نیک نگه کند گمانست | |||||
ای دیده من اول زمانت | دریاب، که آخر زمانست | |||||
بر یاد تو جامه پاره کردم | باز آی، که خرقه در میانست | |||||
تخمی که تو کاشتی نمو داد | عهدی که گذاشتی همانست | |||||
این تن، که بر تو مرده، دل شد | و آن دل، که غم تو خورد، جانست | |||||
نتوان ز تو روی در کشیدن | بارت بکشیم، تا توانست | |||||
چشم سر ما غلط نبیند | کش سرمه ز خاک اصفهانست | |||||
سرنامهی عشق خود ز ما پرس | کین عشق نه کار دیگرانست | |||||
زود از در گوش باز گردد | هر قصه، که بر سر زبانست | |||||
آنرا که خطیب سود خواند | در مذهب اوحدی زیانست |