اوحدی مراغهای (غزلیات)/یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد
ظاهر
یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد | بار غمش را دلم بیجگری میکشد | |||||
آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم | گر چه به ناز از برم دوش و بری میکشد | |||||
گر چه دلیلیم نیست در شب تاریک هجر | میروم این راه، کو هم به دری میکشد | |||||
سینه سپر کرده خلق تیر غمش را و او | دم بدم آن تیر هم بر سپری میکشد | |||||
گرچه نداریم هیچ دل به سر کوی او | از لب و از چشم مات خشک و تری میکشد | |||||
تن چو خیالی شدست، زانکه به روزی چنین | دل به خیال رخش دردسری میکشد | |||||
بر دلم اندیشهاست ساکن و سنگین چو کوه | کو به میانی چو موی چون کمری میکشد | |||||
از خبر وصل او تا دل ما خوش کند | باد ز هر گوشهای هم خبری میکشد | |||||
جز غمش، ای اوحدی، بر دل و برجان منه | محنت گیتی بهل، تا دگری میکشد |