اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر که از برگ و از نوا گوید
ظاهر
هر که از برگ و از نوا گوید | مشنو: کز زبان ما گوید | |||||
بندهی خانهزاد باید جست | کو ترا سر این سرا گوید | |||||
آنکه از کوی آشنایی نیست | کی سخنهای آشنا گوید؟ | |||||
چو مقامیست هر کسی را خاص | از مقامی که هست وا گوید | |||||
دم ز چرخ فلک زند خورشید | ذره از خاک و از هوا گوید | |||||
مرد را در سلوک مرقاتیست | راز بر حسب ارتقا گوید | |||||
آنچه در خرقه گفته بود آن پیر | طفل باشد که در قبا گوید | |||||
سخن از نیک میرود، بنویس | بچه پرسی که از کجا گوید؟ | |||||
چه غم از جبرییل دارد دل؟ | که ز پیغمبر و خدا گوید | |||||
تا تو باشی و او به وقت سخن | تو جدا گویی، او جدا گوید | |||||
این دویی از میان چو برخیزد | همه او گوید و سزا گوید | |||||
اوحدی پیش او چه داند گفت؟ | رخ او را هم او ثنا گوید |