اوحدی مراغهای (غزلیات)/هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست
ظاهر
هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست | ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست | |||||
گفتی: بسنده کن به خیالی ز وصل ما | ما را بغیر ازین سخنی در خیال نیست | |||||
گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل | خود معترف شود که: درو این کمال نیست | |||||
در پردهای و بر همه کس پرده میدری | با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست | |||||
مشکل در آن که: وصل تو ممکن نمیشود | ورنه به ممکنات رسیدن محال نیست | |||||
لالند عارفان تو از شرح چند و چون | از معرفت خبر نشد آنرا که لال نیست | |||||
پرسیدهای که: آنچه طلب میکنی کجاست؟ | از من خبر مپرس، که جای سال نیست | |||||
ای اوحدی، چو این دگران سر دوستی | با دیگری مگوی، که ما را به فال نیست | |||||
گر مدعی سماع حدیثت نمیکند | دل مرده را سماع نباشد، که حال نیست |