اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم)
  ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم خیال روی تو در چشم در فشان دارم  
  تو آب دیده‌ی پیدا بهل، که پوشیده ز سوز مهر تو آتش در استخوان دارم  
  بپرس ز ابرو و مژگان خویش قصه‌ی من که این جراحت از آن تیر و آن کمان دارم  
  شدم چو خاک زمین خوار و روی آنم نیست که از جفای تو دستی بر آسمان دارم  
  چنان مکن که به زنار در حساب آید همین کمر که ز بهر تو در میان دارم  
  مرا به عشق تو چون آب در گذشت از سر چه غم ز سرزنش هر که در جهان دارم؟  
  باو حدیث به یک بوسه اعتماد ار نیست بمن فروش، که هم سیم و هم ضمان دارم