اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی
ظاهر
مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی | چو دیر از غیر خالی شد در خلوت بهم کردی | |||||
نهادی مجلس بزمی بر آواز رباب و نی | چو لعلت میر مجلس شد به می دادن ستم کردی | |||||
به شوخی عقل فرزانه، چو ره برد اندر آن خانه | به جای رطل و پیمانه، سرش زیر قدم کردی | |||||
ز بهر فضل و پیشی من، چو کردم با تو خویشی من | دو ساغر بیشتر دادی، مرا از خویش کم کردی | |||||
مرا با طاق آن ابرو چو دیدی مهر پیوسته | تنم را از بر او طاق و دل را جفت غم کردی | |||||
تو بودی مطرب و ساقی، تو بودی شاهد باقی | گهم درویش خود خواندی و گاهم محتشم کردی | |||||
به خیلی کردی از رخ چون سال بوسهای کردم | شکایت چون توان کرد از چنان رویی کرم کردی | |||||
به دستم جامجم دادی، پس از عمری که دم دادی | چه مستیها کنیم اکنون! که می در جام جم کردی | |||||
چو دیدی اوحدی را تو به علم عاشقی دانا | میان عالمی او را به عشق خود علم کردی |