اوحدی مراغهای (غزلیات)/معشوقه پی وفا نباشد
ظاهر
معشوقه پی وفا نباشد | ور بود، به عهد ما نباشد | |||||
هرگز سر کوی خوبرویان | بیفتنه و ماجرا نباشد | |||||
هر چند که یار ما ختاییست | ما را نظر خطا نباشد | |||||
ای با همه طلعت تو نیکو | با طالع ما چرا نباشد؟ | |||||
دعوی چه کنی بر وی پوشی؟ | پوشیدن مه روا نباشد | |||||
خوبی که ندید روی او کس | امروز بجز خدا نباشد | |||||
عشق تو قضای آسمانیست | کس را گذر از قضا نباشد | |||||
من عاشقم و لبت ببوسم | عاشق همه پارسا نباشد | |||||
گفتی که: ترا دوا صبوریست | این درد بود، دوا نباشد | |||||
آن غم که تو ریختی درین دل | جایی برسد، که جا نباشد | |||||
زیر قدمت ببوسم ایرا | بالای تو بیبلا نباشد | |||||
زر میخواهی ز من، ترا خود | یک بوسهی بیبها نباشد | |||||
زر پر مطلب، که اوحدی را | در دست بجز دعا نباشد |