اوحدی مراغهای (غزلیات)/به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
ظاهر
به خرابات گرو شد سر و دستار مرا | طلبم کن ز خرابات و به دست آر مرا | |||||
بفغانند مغان از من و از زاری من | شاید از پیر مغان هم ندهد بار مرا | |||||
ساخت اندر دل ما یار خراباتی جای | ز خرابات به جایی مبر، ای یار، مرا | |||||
اندر آمد شب و تا صومعه، زین جا که منم | راه دورست، درین میکده بگذار مرا | |||||
مستم از عشق و خراب از می و بیهوش از دوست | دستگیری کن و امروز نگه دار مرا | |||||
رندیی کان سبب کم زنی من باشد | به ز زهدی که شود موجب پندار مرا | |||||
جای من دور کن از حلقهی این مدعیان | که بدیشان نتوان دوخت به مسمار مرا | |||||
برتن از عشق چو پر فایده بندی دارم | پند بیفایده در دل نکند کار مرا | |||||
گر از این کار زیانم برسد، باکی نیست | اوحدی، سود ندارد، مکن انکار مرا |