اوحدی مراغهای (غزلیات)/کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟
ظاهر
کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟ | گر نبود نامهای، زبر برساند | |||||
گرم روی کو؟ که پیش این نفس سرد | خشک سلامی به چشم تر برساند | |||||
بوسه دهم آستین آنکه سر من | باز بر آن آستان در برساند | |||||
باد تواند درو رسید، سلامش | من برسانم به باد، اگر برساند | |||||
زان سر زلف، ار چه نشنود سخن من | هر چه شنیدست سر به سر برساند | |||||
حال بنا گوش او به شرح بگوید | چونکه به گوشم رسد، دگر برساند | |||||
بر در شیرین، چو دید حالت فرهاد | قصهی افتادن از کمر برساند | |||||
کیست که مشتاق را دو دست بگیرد؟ | وز پی هجران به یک دگر برساند | |||||
دل به صبا دادم و نبرد سلامی | جان بدهم، تا که بیجگر برساند | |||||
از لبش آن بوی دل شکر چو رسانید | از دهنش نیز گل شکر برساند | |||||
باد صبا را هزار بار چو گفتم: | یک سخن اوحدی مگر برساند |