اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر دهد یارت امان ایمن مشو
ظاهر
گر دهد یارت امان ایمن مشو | ور ببخشاید، به جان ایمن مشو | |||||
آن زمان کت گوید: ای من جمله تو | جمله مکرست، آن زمان ایمن مشو | |||||
روی او را گر ببینی آشکار | باز خواهد شد نهان، ایمن مشو | |||||
گر کنارت، گوید: از زر پر کنم | تا نبندی در میان، ایمن مشو | |||||
وقت بیگاهست، ها! گامی بپوی | دزد همراهست، هان! ایمن مشو | |||||
گر شوی ایمن ز خوف دزد، نیز | از خلاف کاروان ایمن مشو | |||||
ور نماز و روزه گمراهت کند | از غرور این و آن ایمن مشو | |||||
چون نهد دیوانهای دانات نام | عاقلی؟ خود را بدان، ایمن مشو | |||||
از کرامات ار بپری در هوا | از هوا و از هوان ایمن مشو | |||||
ای که اندر بینشانی میروی | از حریف بینشان ایمن مشو | |||||
اوحدی،چون سرش آمد بر زبان | سر نگه دار، از زبان ایمن مشو |