اوحدی مراغهای (غزلیات)/آن تیر بالا را ببین: ز ابرو کمانها ساخته
ظاهر
آن تیر بالا را ببین: ز ابرو کمانها ساخته | از تیر چشم مست خود آهنگ جانها ساخته | |||||
جان در بلای زلف او تن، مبتلای زلف او | در حلقهای زلف او، دل خان و مانها ساخته | |||||
آشفته چون ما کاکلش، بر عارض همچون گلش | در چین مشکین سنبلش، حسن ارغوانها ساخته | |||||
زلفش به عنبر بیختن، استاد در خون ریخت | چشمش به سحر انگیختن، بند زبانها ساخته | |||||
سر پرخروش لعل او، جان باده نوش لعل او | شکر فروش لعل او، در دل دکانها ساخته | |||||
دردش بلای ناگهان، مهرش میان دل نهان | وانگاه بیرون از جهان، حسنش جهانها ساخته | |||||
او در نبرد اوحدی، فارغ ز درد اوحدی | بر روی زرد اوحدی، از خون نشانها ساخته |