اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده
ظاهر
ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده | دل من کافر چشم تو به غارت برده | |||||
بر دل شیفته هجر تو جفاها کرده | از تن سوخته مهر تو مهارت برده | |||||
دل ما را، که سپاهی نتوانستی برد | غمزهی شوخ تو در نیم اشارت برده | |||||
دوستان را همه خون ریخته چشم تو وز آن | دشمنان در همه آفاق بشارت برده | |||||
شوق روی تو به زنجیر کشش هر سحری | بر سر کوی تو ما را به زیارت برده | |||||
من ازین دیدهی خونبار شبی میبینم | سیل برخاسته و شهر و عمارت برده | |||||
بیتو هر وقت که آهنگ نمازی بکنم | اشک خون چهرهی ما را ز طهارت برده | |||||
اوحدی پیش دهان تو زبان بسته بماند | گر چه بود از دگران گوی عبارت برده |