اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی)
  ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی  
  هر چند مرا هیچ نخوانی که: بیایم این نامه نبشتم که: بخوانی و بیایی  
  ما را همه کاری به فراق تو فرو بست باشد که ز ناگه در وصلی بگشایی  
  گفتی که: ز تقصیر تو بود این همه دوری تقصیر چه باشد؟ چو ندانم که: کجایی؟  
  از بار غم خویش نبایست شکستن ما را که شب و روز تو بایستی وبایی  
  ای رفته و بر سینه‌ی ما داغ نهاده سوگند به جان تو که: اندر دل مایی  
  هر چند پسند همه خلقی ز لطافت اینت نپسندیم که در عهد نیایی  
  بنمای بنا معقتدانم رخ رنگین تا بیش نپرسند که: دیوانه چرایی؟  
  ز آیینه عجب دارم آرام نمودن وقتی که تو آن روی به آیینه نمایی  
  اندر دل یکتا شده‌ی اوحدی امروز سوزیست که آتش برساند به دوتایی