اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل میبرد امشب ز من آن ماه، بگیرید
ظاهر
دل میبرد امشب ز من آن ماه، بگیرید | دزدست و شب تیره، برو راه بگیرید | |||||
اندر پی او آه منست آتش سوزان | گر شمع فرو میرد، ازین آه، بگیرید | |||||
گردن نکند نرم به فریاد و به زاری | او را ز چپ و راست با کراه بگیرید | |||||
ناگه دل من برد، چو آگه شدم، او را | آگاه کنید از من و ناگاه بگیرید | |||||
این قصه درازست، مگویید: چه کرد او؟ | گویید: دلی گم شد و کوتاه بگیرید | |||||
گر زلف چو شستش به کف افتد ز رخ و لب | یک بوسه و ده بوسه، نه، پنجاه بگیرید | |||||
تا زندهام او را برسانید به من باز | چون مرده شوم، خواه بشد، خواه بگیرید | |||||
زندان دل ما همه چاه زنخ اوست | دلهای گریزنده در آن چاه بگیرید | |||||
او گر ندهد داد دل اوحدی امشب | فردا به در آیید و در شاه بگیرید |