اوحدی مراغهای (غزلیات)/زهی! شب نسخهای از زلف و خالت
ظاهر
زهی! شب نسخهای از زلف و خالت | تراز کسوت خوبی جمالت | |||||
حروف نقش چین را نسخه کرده | مسلسل گشتن زلف چو دالت | |||||
به نام ایزد، چه فرخ فالم امروز! | که دیدم طلعت فرخنده فالت | |||||
اگر بودی مرا در دست مالی | نمیبودم بدین سان پایمالت | |||||
بسی گندم نمایی می کنی، لیک | نشاید شد بدینها در جوالت | |||||
تو میگوئی که که: من ما هم، ولیکن | من مسکین ندیدم جز بسالت | |||||
نگشتی اوحدی همچون خیالی | اگر در خواب میدیدی خیالت |